بوسه هایَت اَلَکی، قول و قرارَت الکی
میوه ی عشقِ تو و باغِ بهارَت الکی
فکر کردم که در آن کوچه، نشانی زِ تو هست
کوچه هایَت الکی، کوی و دیارَت الکی
گفته بودم که به سازَت همه شب خواهم خُفت
خوابهایم الکی، نغمه ی تارَت الکی
یادم آید دَمِ رفتن، غمِ دنیایِ تو را
گریه هایَت الکی، حالِ نَزارَت الکی
بی گُنَه بودم و آن شب به سَرَم داد زدی
دلِ تو با دِگری، داد و هوارَت الکی
دل به یک نامه سپردی که چنین خام شدی
داستانَت الکی، نامهنگارَت الکی
برو از پیشِ من و یاوه مگو، خاک شدی
آخرِ قصه، تو و اسب و سوارَت الکی
ما معتقدیم که جنگ همیشه، ما ايمان انسان مهربانی می توان جلوگیری کرد و بیشتر منافع متقابل از درگیری وجود دارد. ما امروز!